ساعت 10:15 از خونه زدم بیرون خیلی زود رسیدم به یه جایی و
چون باید تنها میرفتم و یک ساعت زودتر میرسیدم دانشگاه رفتم پیش شیدا .......
یه ساعت دیگه ش یعنی ساعت 12 راه افتادیم بریم به سمت دانشگاه......
عاطی هم اومد و سه تایی اون بالا نشسته بودیم......
افتاده بودم بین شیدا و عاطفه و تا دانشگاه کلی صحبت کردیم......
ساعت 2رسیدیم ولی چون گرسنه بودیم اول اولویه با دو تا نون باگدی که خریده بودیم رو میل کردیم بعد رفتیم سر کلاس......
تا رسیدیم ربابه اومد........با ما نشست تا بریم سر کلاس.....
استاد از 2 شروع کرده بود....اصول طراحی کامپایلر......
فاطمه....ملیحه.....آرزو......من و شیدا و عاطفه و سمانه و سمیرا و بقیه......ربابه رفت خونشون چون کلاس نداشت!
ملیحه آخراش رفت......
فاطمه هم وسطاش رفت سر مدار الکتریکی.....
من و شیدا و عاطی هم بعد از تموم شدن کلاس راهی شدیم.....البته آرزو و سمانه و سمیرا هم بودن.....
سمانه و سمیرا کارآموزیشون رو واسه شهرداری گرفته بودن......
ملیحه واسه آموزش و پرورش........
به خاطره زود رسیدن و با پدر رفتن از دوستان جدا شدم و باهاشون خداحافظی کردم و اومدم ایستگاه و تنهایی برگشتم......
دوستان رفتن ترمینال........
وسطای راه پیاده شدم و بقیه راه رو با پدر و عمو جان بودم......
6:30 خونه بودم!
همین!
نظرات شما عزیزان:
|